...:::: پلک تر عشق ::::...

میگویم که گفته باشم این مطالب از خودم نیست. با اجازه نویسندگان آن، اونارو اینجا میذارم...

...:::: پلک تر عشق ::::...

میگویم که گفته باشم این مطالب از خودم نیست. با اجازه نویسندگان آن، اونارو اینجا میذارم...

عبرت

 

عبرت چه واژه زیبا اما غریبی ست!!

شنیدم آنان که از گذشته خود عبرت نمی گیرند چاره ای جز تکرار آن ندارند

...........و آن جا بود که فهمیدم چرا زندگی ما تکراریست!!!!

 

 

جای دسته گلی که فردا بر قبرم نثار می کنی

امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن.......

به جای سیل اشک که فردا بر مزارم می ریزی

امروز با تبسمی شادم کن.......

به جای آن متن های تسلیت گونه که فردا در روزنامه ها برایم می نویسی

امروز با پیام کوچکی خوشحالم کن........

من امروز به تو نیاز دارم نه فردا....

 

انتظار واژه غریبی است...

    واژه ای که روزها یا شاید هم ماههاست

که با آن خو گرفته ام.

که چه سخت است انتظار...

هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظارهای فردای من!

 

خواهم ماند تنها در انتظار تو

چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو! نمیدانم؟

 

شاید روزی بخوانند بر تو عشق مرا

می دانم روزی خواهی آمد می دانم

 

گریان نمی مانم؛ خندانم!

برای ورودت ای عشق

 

وقتی که به یادت می افتم

به یاد خاطراتت...نامه هایت را مرور می کنم؛

 

یک بار...نه...بلکه صدبار

وجودم را سراسر عشق فرا می گیرد

 

دیگر ساعتی بر دست  من نخواهی دید

مِن بعد عبور  ریز  عقربه ها را مرور نخواهم کرد

وقتی قراری ما بین  نگاه  من

و بی اعتنایی نگاه  تو نیست

ساعت به چه کار  من می آید؟

می خواهم به سرعت  پروانه ها پیر شوم

مثل  همین گل  سرخ  لیوان نشین

که پیش از پریروز شدن  امروز

می پژمرد!

دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم

بعد بیایم و با عصایی در دست

کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم

تا تو بیایی

مرا نشناسی

ولی دستم را بگیری و از ازدحام  خیابان عبورم دهی

حالا می روم که بخوابم

خدا را چه دیده ای

شاید فردا

به هیأت پیرمردی برخواستم

تو هم از فردا

دست  تمام پیرمردان  وامانده در کنار  خیابان را بگیر

دلواپس نباش

آشنایی نخواهم داد

قول می دهم آنقدر پیر شده باشم

که از نگاه کردن به چشمهایم نیز

مرا نشناسی

شب بخیر...

 

کاش می شد اشک را تهدید کرد ، مدت لبخند را تمدید کرد ،

کاش می شد از میان لحظه ها ، لحظه دیدار را نزدیک کرد.

 

اگر کسی می گویدکه برای تو میمیرد دروغ میگوید!!!

حقیقت را کسی می گوید که برای تو زندگی میکند.

چه قدر سخته...

 

چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید
و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و
به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی‌ ، حس کنی هنوزم دوسش داری
چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش
همه وجودت له شده....
چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی
اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی....
چه قدر سخته وقتی
پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی
تا نفهمه هنوزم دوسش داری.......
چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی
و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت آروم زیر لب بگی : گل من باغچه نو مبارک...

 

   عشق همچون هوا در همه جا جاریست

   تو قدری عمیق تر نفس بکش.