ساعتها رو به روزها گره می زنم و روزها رو به شبها می بافم.
همه لحظات تنهائی ام رو تو صندوقچه خاطرات می ذارم و اونو می بندم.
می خوام خاطراتم رو هدیه کنم به آینده، آینده رو هدیه کنم به زندگی،
زندگی رو هدیه کنم به عشق و عشق رو هدیه کنم به تو!
و تو رو ... تو رو به اون کسی هدیه می دهم که به لیاقتش ایمان داری.
دوستش داری و دوستت داره شاید بیشتر از من.
آره اگر دوست داشتن تو گناه بود پس من گناهکارترین بودم.
همه نهی کردن منو از این عشق و دوری از عشقت رو می خواستن.
ولی من واستادم . بدون پناه بدون یاور.
دوست داشتم تو اولین قطرات اشکم درک می کردی
اون چیزی رو که تو وجودم بود.
دوست داشتم تو تمام نا باوری ها و
تمام بایدها و نباید ها باور می کردی دردی رو که
روزها،ماه ها و حالا دیگه سالها ،
گوشه این دل پنهون کردم و با تمومه خاموشیم
بفهمی که تو دلم غوغایی برپاست.
با همه بچگیم ، نگاهمو ذره ای از وجودت بدونی.
دوست داشتم بدون التماسم نوشته هامو بخونی.
دوست داشتم...
خدایا...
خوشبختش کن با هر کی که خودش می خواد .
شاید وقتی خوشبخت شد یاد من بیفته که تنها آرزوم خوشبختیش بود .